هانیه وهابی - «مژدهی گل» مجموعهی داستانهای ارزندهای از زندگی امامان(ع) به قلم محمود پوروهاب است که انتشارات جمکران در سال 1397 آن را برای علاقهمندان به چاپ رسانده است. بخشی از این کتاب را با هم میخوانیم:
کاروان امام حسین(ع) به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند. بچهها از روی شترها و اسبها پیاده شدند. بزرگترها خیمهها را برپا کردند. بچهها خیلی خوشحال شدند.
امشب میتوانستند توی خانههای چادری بخوابند. آنطرفتر، یک رودخانهی پر از آب بود.
بچهها عاشق آب بودند و دوست داشتند مثل بزرگترها مشکهایشان را پر از آب کنند.
مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچهها در دشتی بزرگ در کنار رودخانهی فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد.
اما آنطرفتر، سپاهی بزرگ روبهروی امام(ع) قرار گرفته بود، سپاهی که هیچکدام از آدمهایش خوب نبودند، سپاهی که پر از مردهای بدجنس و عصبانی بود اما امام حسین(ع) از هیچکس نمیترسید.
او قویترین و شجاعترین انسان روی زمین بود. بچهها نزدیک امامحسین(ع) بازی میکردند و امام مواظب بچهها بود تا اینکه بالأخره روز دهم محرم رسید.